دویست سال پایداری

ایرانیان و تازیان (تاریخ)

دویست سال پایداری

ایرانیان و تازیان (تاریخ)

دویست سال پایداری ۳

 بخارا

درتاریخ بخارا چنین آمده است:« وهربارکه اهل بخارا به ظاهر مسلمان شدندی، چون سپاهیان عرب باز گشتندی ردت آوردندی وکافر شدندی. وچون بار چهارم قتیبه حرب کردوشهر بگرفت برای آنکه مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند، کار برآنان سخت کرد، وفرمود تا همه مردمان شهر یک نیمهً از خانه های خویش را به اعراب دهند تا درآن بسر برند و در همه حال از احوال ایشان باخبر باشد وآن مردم از این راه به ضرورت مسلمان بمانند. بدین طریق احکام شریعت را به بخاراییان لازم گردانید ومسجدها بساخت وکفر گیران( زرتشتیان) از مردمان برداشت وفرمود که هرعرب درخانه او برکفرش شهادت دهدیا گواهی دهد که دراحکام شریعت تقصیری کرده است، عقوبت یابد.... ودر بیکند  (نزدیک بخارا) خون ومال مردمان رابرعسکریان خود مباح گردانید وفرمود که شهر غارت کنند، وبدنبال این فرمان هرکه دربیکند اهل حرب بود کشته شد وهرکس که اهل حرب نبود به بردگی درآمد، چنانکه اندربیکند کس باقی نماند.»
مردم‌ بخارا علی‌رغم‌ صلح‌ با مسلمانان‌، چندین‌ بار پیمان‌ شکستند. نتیجه‌ی‌ این‌ پیمان‌ شکنیها، فرمانی‌ بود (صادره‌ از سوی‌ قتیبه‌ والی‌ اموی‌ شهر) که‌ براساس‌ آن‌ مردم‌ شهر مؤظف‌ به‌ واگذاری‌ نیمی‌ از خانه‌ هایشان‌ به‌ مسلمانان‌ شدند. این‌ فرمان‌، بر آن‌ دسته‌ از زردشتیان‌ (به‌ گفته‌ نرشخی‌ مغان‌ و بزرگان‌ بخارا) ثروتمندی‌ که‌ حاضر به‌ زندگی‌ در کنار مسلمانان‌ نبودند، گران‌ آمد. از این‌رو در خارج‌ از شهر بخارا شهری‌ مختص‌ خود بنا کردند. هفتصد منزل‌ مسکونی‌ و آتشکده‌های‌ چند که‌ آثار این‌ شهر تا زمان‌ نرشخی‌ باقی‌ بود. سایرین‌، اما، یا توانایی‌ مالی‌ برای‌ برپایی‌ مسکن‌ جدید را نداشتند و یا از پایگاه‌ طبقاتی‌ برجسته‌ای‌ که‌ مانع‌ اقدامات‌ پیشگیرانه‌ والی‌ مسلمان‌ شود برخوردار نبودند. در واقع‌، سیاست‌ اسکان‌ مسلمانان‌ به‌ منظور پیشگیری‌ از عصیان‌ و مرتدشدن‌ اهالی‌ بخارا و گسترش‌ اسلام‌ در میان‌ آنان‌ به‌ اجرا درآمد با این‌ حال‌ نتیجه‌ رضایت‌بخش‌ نبود، پس‌ از گذشت‌ دو دهه‌ و در زمان‌ امارت‌ اسد بن‌ عبداللّه‌ قسری‌، هنوز اکثریت‌ اهالی‌ بخارا، را اهل‌ ذمه‌ تشکیل‌ می‌دادند. حضور زردشتیان‌ در بخارا حتی‌ تا روزگار ابوریحان‌ بیرونی‌ و نیز مشهودات‌ وی‌ از برگزاری‌ مراسم‌ زردشتی‌ در آتشکده‌های‌ این‌ شهر در طول‌ سال‌ خبر داده‌ است‌. این‌ گزارش‌ در عین‌ حال‌ بیانگر تعداد قابل‌ توجه‌ زردشتیان‌ در بخارا در روزگار ابوریحان‌ است‌، چه‌ شیوه‌ی‌ رایج‌ مسلمانان‌ آن‌ بود که‌ اماکن‌ مذهبی‌ اهل‌ ذمه‌ را جز به‌ تعداد مورد نیاز باقی‌ نگذاشته‌ و بقیه‌ را یا تبدیل‌ به‌ مسجد کرده‌ و یا ویران‌ می‌نمودند. سمعانی‌ نیز از مسلمان‌شدن‌ یک‌ شخص‌ زردشتی‌ به‌ نام‌ الماخی‌ و ساختن‌ مسجدی‌ توسط‌ وی‌ در بخارا خبر داده‌ است‌

 

خوارزم و فرا رود

لشکرهای عربی درتمام سرزمینهای گشوده شده، ازهیچ گونه ستم وتجاوز دریغ نورزیدند. مسعودی می نویسد :«وقتی حَجّاج بن یوسف ثقفی درسال 95 هجری در 54 سالگی بمرد، شمارکسانی که وی درمدت بیست سال حکومت خود گردن زده بود، بجز آنهایی که درجنگهای کشته شده بودند، 120 هزار کس برآوردکردند. هنگام مرگ او پنجاه هزار مرد وسی هزار زن درزندانهای اوبودند که از آنها شانزده هزار زنبرهنه می بودند. زندانهای زنان ومردان یکی بود وهیچکدام از زندانها حفاظتی نداشتند وتا زندانیان را ازآفتاب تابستان ویا سرمای زمستان محفوظ دارند.

درتجارب السلف آمده است که« حجاج دستور داده بود که تا زندانیان رآب آمیخته با نمک وآهک دهند وبجای طعام، سرگین آمیخته با گمیز خر دهند.»

دوران شمشیرکشی قتیبه بن مسلم سردار حجاج بن یوسف، نه تنها از خونبار ترین دوره های تاریخ خراسان بلکه از دورانهای ننگین تاریخ همه ی جهان بود، زیراکه به سخن یک شاعر عرب که تبری درتاریخ خود آورده است وی از هرشهری که سوارانش درآن رفتند، جز گودالی وگورستانی برجای نگذاشت.

«اعراب فاتح اسیران جنگی را می کشتند وزنان وفرزندان شان را به بردگی می بردند، بطوری که بازارهای برده فروشان کوفه وبصره از حاصل غنایم قتیبه لبریز شده بود و درسراسر دوران خلافت اموی این وضع ادامه داشت.»

مسعودی می نویسد:«بسیارمیشد که کودکان مخالفان را دربرابردیدگان شان درآب جوش می انداختند ومی پختند وتن های خود آنان رابا تراشه ً تیز زخم میزدند وبرآنها سرکه ونمک می پاشیدند.»

درزین الاخبار آمده است: چون مردم روستایی از روستاهای ایران به مخالفی پناه میدادند، ماموران حجاج همه مردم آن روستا رامیکشتند وپس خودآن روستا را ویران میکردند.

در آثار الباقیه آمده است:قتیبه خوارزم را چنان غارت کردکه بعد ازآن این ناحیه هرگز رونق پیشین خود راباز نیافت. کتابهای کهن وآثار خطی خوارزم را نیز یکسره نابودکردتا مردم آن گذشته ی خود رااز یاد ببرند. علاوه براین قتیبه از خوارزم یکصد هزار اسیر آورد که همه را به بازارهای برده فروشان (بصره وکفه) فرستاد.

تبری می نویسد: چون اسیران را بیاوردند، قتیبه بگفت تا تخت وی را بیرون آوردند ومیان کسان جای گرفت وبگفت تا هزار کسازاسیران را پیش روی او بکشند وهزارکس راطرف راست اوبکشند وهزار کس راطرف چپ وی وهزارکس را پشت سروی.

قتیبه در سال 90هجری درتخارستان درجنگ با نیزک بادغیسی، دوازده هزارکس از مردم شورشی رابه دارآویخت، چنانکه چوبه های دار تاچهار فرسنگ ردیف شده بودند.

نبردهای ایرانیان با تازیان از این قرار بودند:

نبرد زنجیر٬ در ۴ فرسنگی بصره کنونی. اردشیر پسر شیرویه پادشاه ایران بود.

نبرد مذار٬‌ در محلی به نام مذار در حوالی بصره

نبرد ولجه٬ در محلی به نام ولجه در کنار فرات

نبرد الیس٬ خالد فاتح عرب جمع کثیری از ایرانیان را به اسارت گرفت و چون سوگند یاد کرده  بود تا آنکه از خون ایرانیان نهری جاری نکند غذا نخورد دستور داد جمیع اسرا را گردن زدند تا سوگندش درست درآید. ۱۲ هجری

نبرد امغیشا٬ ‌در ساحل غربی فرات

نبرد حیره

جنگ انبار

نبرد عین التمیر

نبرد نمارق

نبرد کسکر

نبرد پل در قس الناطف ۱۳ هجری

نبرد بویب ۱۳ هجری

فتح ابله٬‌ بصره کنونی

جنگ قادسیه ۱۴ یا ۱۶ هجری

جنگ برس

جنگ بابل

فتح شهر ویه اردشیر(بهرسیر)

جنگ جلولا ۱۶ هجری

فتح تکریت

فتح ماسبذان

جنگ قرقیسا

جنگهای متعدد سپهبد هرمزان با اعراب در خوزستان و اهواز و در آخر در شوشتر

فتح شوش

فتح جندی شاهپور ۱۷ و ۱۸ هجری

جنگ نهاوند٬ ۱۰۰ هزار ایرانی کشته شدند ۲۱ هجری

جنگ واجرود ۲۳ هجری

 

 

جلوه های گوناگون ایستادگی

ایرانیان نخست به حمایت از جنبش های مردم عرب و مخالفان حکومت برخاستند. سپس از ناراضیان قلمروهای شکست خورده پشتیبانی کردند.

در گام بعدی جنبش های آزادی خواهی در ایران آغاز شد. قیام های مردمی دویست سال تمام ایران را در می نوردید و این آتش هرگز خاموش نشد.

جنبش ترجمه برای حفظ آثار ادبی و فرهنگی ایران از نابودی، جنبش شعوبیه برای راندن بیگانگان از ایران، جنبش های فرهنگی و ادبی که ابن مقفع و رودکی و سرانجام فردوسی از میان آن برخاست، شکل های دیگر ایستادگی ایرانیان بود. جنبش های فکری و آیینی چون: سیمرغیان، خرمدینان،قرمطیان، زندیقان و اسماعیلیان نیز در این روند نقش بسیار مهمی داشتند

نخستین گام ها:

ایرانیان و مختار

ایرانیان از آغاز بروز اختلاف در امر خلافت برای از میان بردن حکومت عرب استفاده کردند، به عباسیان علیه حکومت اموی کمک نمودند و سپس به آل علی در برابر عباسیان پیوستند و به اشکال گوناگون دستگاه حکومتی عرب را متزلزل کردند. تا آن که قدرت آن ها را بکلی برانداختند. هنگامی که مختار بن ابوعبیده تقفی به خونخواهی حسین بن علی برخاست موالی یعنی ایرانیان مسلمان بدو پیوسته و ضربت سختی به خلافت اموی وارد کردند. از هشت هزار تن سپاهیان مختار کمتر ازیک دهم آن ها عرب و بقیه  ایرانی بودند. قیام مختار بدست مصعب بن زبیر سرکوب شد.

ایرانیان و ابن اشعث

ابن اشعت یکی از سرداران عرب بود که به کمک مردم کرمان و بر حجاج فرمانده خونخوارعرب بشورید، بصره و کوفه را تصرف کرد و کار او به کمک موالی بالا گرفت چنان که حجاج از عهده او برنیامد و بین او و ابن اشعت هشتاد جنگ اتفاق افتاد. سرانجام سپاه تازه ای از شام به مدد حجاج آمد و ابن اشعت شکست خورد. در این جنگ حجاج به درجه ای در کشتار و بی رحمی افراط کرد که حتی خلیفه اموی او را سرزنش نمود.

ابو لوء لوء

ابو لوء لوء اولین اسیرایرانی بود که نتوانست رفتار ناپسند و غیرانسانی اعراب را با کودکان و اسرای ایرانی تحمل کند و او که از جور مولای خود مغیّره به عمر شکایت برده و داد نستانده بود، عمر را با کاردی دو دمه از پای درآورد. ایرانیان ازاو شیعه ای ساختند و او را به شخصیتی تاریخی تبدیل کردند، اما در واقع او همچنان به مذهب اجداد خود باقی بود.

 

ایرانیان و خوارج

جنبش ضد عرب در ایران موجب شد که ایران پناهگاه مخالفان اموی گردد. خوارج در امر خلافت نظری دموکراتیک داشتند و به دسته های چندی تقسیم می شدند. مردمانی دلیر و بی باک، در امر مذهب سختگیر و با ایرانیان که بیشتر طرفدار مذهب تشیع بودند اختلاف نظر داشتند. ولی همین که در جزیره، کار بر آن ها سخت شد گروهی به ایران آمدند و به کمک مردم علیه خلفا قیام کردند و با سرسختی با آن ها جنگیدند. فقط صفاریان که ایرانی و طرفدار استقلال ایران بودند توانستند خارجیان را در جنوب ایران سرکوب کنند. از سرکردگان معروف خارجیان در سیستان حمزه و عمارخارجی هستند.

جنبش های ایرانیان:

جنبش در خراسان وفرا رود

اسلام گرچه درغرب ایران به تندی و در میان موجی از خون و کشتار پیش رفت، اما در شرق با مقاومت بیشتری روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زردشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می کرند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و فرا رود را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهایی از حکومت عرب استفاده می کردند. خاندان علی وعباسی، که سودای خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می دیدندو مبلغان خود را پنهانی بدانجا می فرستادند. بدین ترتیب جبهه ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید. اینک پاره ای از این جنبش ها:

قیام به آفرید

به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از پیرامون نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زردشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می کرد. می گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم تجاوز کند. برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارایی خود را در این راه صرف می کردند.

پیشوایان زردشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.

«به آفرید مغ اندر روستای خواف و بست نیشابور بیرون آمد. و این بهافرید از روستای زوزن بود و اندر میان مغان دعوی پیامبری کرد، و بسیار مردم را از ایشان مخالف کرد، و هفت نماز فریضه کرد و سوی آفتاب هرجای که باشد. از این نمازها یکی اندر توحید خدای عزّوجلّ. دو دیگر اندر آفریدن آسمان و زمین. وسوم اندر آفرینش جانوران و روزی های ایشان. و چهارم اندر مرگ. و پنجم اندر راستخیز و شمار. و ششم اندر بهشت و دوزخ. وهفتم اندر تحمید و سپاسداری بهشتیان. و گوشت مردار حرام کرد بر ایشان خوردن. و نکاح مادر و خواهر و خواهر زاده و برادرزاده حرام بود. و کابین زن را از چهارصد درم گذشتن حرام کرد و هفت یک بخواست از خواست های ایشان. و از دست رنجشان همچنین. و آن ملت بر مغان تباه کرد.

پس موبدان پیش ابومسلم آمدند، و از بهافرید شکایت کردند و گفتند: دین بر شما و بر ما تباه کرد. پس ابومسلم مر بهافرید را بگرفت و بر دار کرد. و قومی را که بدو بگرویده بودند بکشت».(زین الاخبار)

 

قیام ابومسلم

"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...."

این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او از جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که به برخی از آن ها اشاره می شود در پی داشت:

سنباد

به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جهوربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام 70  روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند .

حدود دو ماه پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی، سنباد که از جرگه ی آتش پرستان نیشابور و از اهالی بویاباد و یا اهروانه (ی نیشابور) بود به خونخواهی او برخاست. از رویدادهای زندگی سنباد پیش از هنگامه های آشنایی وی با ابومسلم اطلاع جامعی در دست نیست. در روضة الصفا آمده است: «سنباد از جمله آتش پرستان نیشابور بود و فی الجمله مکنتی داشت و در آن روز که ابو مسلم از پیش امام به مرو رفت، او را دید و اثار دولت و اقبال در ناصیه ی او مشاهده کرد. او را به خانه برد و چند گاه شرایط ضیافت به جای آورده و از حال وی استفسار نمود. ابومسلم در کتمان امر خود کوشید. سنباد گفت که قصه ی خود با من بگوی  و من مردی راز دار و امینم، افشای اسرار تو نخواهم کرد. ابو مسلم شمه ای از ما فی الضمیر خود را در میان نهاد. سنباد گفت مرا از طریق فراست چنان بخاطر می رسد که تو عالم را زیر و زبر کنی  و بسیاری از اشراف عرب و اکابر عجم را به قتل برسانی و او از این امر مسرور و مستبشر گشت و سنباد را وداع نموده به نیشابور رفت».

فریدون گرایلی ،تاریخ نگار نیشابور، رویداد های زندگی سنباد را پس از دیدار او با ابو مسلم چنین نقل می کند: «پس از این واقعه و دیدار سند باد در سلک سر سپردگان ابومسلم در آمد و برادرش نیز جامه ی سیاه پوشید. ابومسلم دو هزار مرد در اختیار وی گذارد تا خانمان اعراب خراسان را براندازد. و سنباد که پسرش را اعراب به خواری پیش چشم وی کشته بودند و حتی برخی گفته اند که گوشت پسرش را به او خوراندند. هرگز این همه پستی و نامردمی را فراموش نکرد و به همین خاطر نیز به سیاه جامگان پیوست و به سپه سالاری نیز رسید. پس از مرگ ابو مسلم به سال 137 هجری سنباد قیام کرد. گرچه این نهضت هفتاد روزه کوتاه بود اما شورشی تند و بی پروا و کوبنده و خونین و هولناک به حساب می آمد ... سنباد اهل ری و طبرستان را دعوت کرد و به اتحاد و اتفاق ترغیب نمود. ایشان پذیرفتند. سپس به تصرف قزوین همت گماشت. اما حاکم قزوین وی را دستگیر کرد و به ری فرستاد و در ری سنباد بخشیده شد. اما باز طغیانگری آغاز کرد و سر به عصیان برداشت و به ری حمله برد و ابوعبدالله، والی آنجا را بکشت. گفته اند غنائم و ذخایر ابومسلم به دست وی افتاد که از شمار بیرون بود و صد هزار مرد بر وی گرد آمدند. از ری تا نیشابور را گرفت. چون شیعیان و خرمدینان و مزدکیان و سیاه جامگان و پاره ای از زردشتیان (مجوسان که آنها را وگوس ها و مغ ها گفته اند) با وی همدست و همداستان بودند. اهنگ برانداختن خلیفه و ویران کردن کعبه نمودند. قدرت روز افزون سنباد، خلیفه ی عباسی – منصور- را متوحش و هراسان کرد. بطوریکه خلیفه سرداری به نام جهور فرزند مرارعجلی با ده هزار مرد به دفع وی گماشت. سنباد در صحرای میان همدان و ری با وی روبرو شد. در این رزم حدود شصت هزار تن کشته شدند. و سنباد شکست خورد. و جمعی از یاران وی به هزیمت رفت و کودکان و زنان بسیاری نیز اسیر شدند. سنباد به طبرستان گریخت. و از سپهبد خورشید – شاهزاده ی آن- پناه و یاری خواست، اما در این راه به دست طوس که از کسان اسپهبد مذکور بود کشته شد. و سرش را به نزد خلیفه فرستادند».(نیشابور شهر فیروزه)

دکتر غلامحسین صدیقی به نقل از ترجمه ی بلعمی در خصوص پایان کار سنباد نوشته است:«سنباد شکسته شد و به ری باز آمد به هزیمت، و از ری به گرگان شد و اسپهبد گرگان هرمز بن الفرخان (صحیح ونداد، هرمز بن الفرخان، ولی اسپهبد تبرستان درین سال تا سال 142 خورشید نام داشت) او را بگرفت و بکشت به فرمان منصور». وی همچنین از محل قتل سنباد به نقل از تاریخ طبری آورده است «قتل سنباد در بین طبرستان و کومش واقع شد».

اما جهور که به منظور سرکوب شورش سنباد از جانب خلیفه مأمور شده بود، خود تحت تاثیر افکار ایرانیان آزادیخواه و نیز به طمع خلافت، شورشی دیگر بر خلیفه را آغازید.

اسپهبد خورشید

خورشید از سپهبدان تبرستان بود.

هنگام پیدایش دولت عباسیان، چون ابو مسلم از او خواست تا از پرداخت خراج  به عامل اموی خودداری کند و در مقابل به دولت جدید اظهار بپیوندد، در قبول این دعوت، تردید نکرد.تا زمانی که ابو مسلم در زنده بود هیچ برخوردی با اعراب برایش پیش نیامد. بعد از ابو مسلم هم وقتی سنباد مجوس در نیشابور و ری به خونخواهی سردار سیاه جامگان اعلام قیام کرد، اسپهبد با او سازشی داشت. از این رو، سنباد پیش از درگیری با سپاه خلیفه، قسمتی از خزاین و اموال خود و خزینه ی ابومسلم را به تبرستان نزد وی فرستاد، و خودش در مقابله با سپاه خلیفه، که جهوربن مرار عجلی، رهبری آن را داشت در صحرای بین ری و هموان شکست خورده و فراری شد . گویند آمار کشته شدگان سپاهش به حدی بود که تا سال 300 استخوانهای کشته شدگان در آن مکان باقی مانده بود. سنباد خود از اسپهبد خورشید پناه خواست و به این ترتیب روی به طبرستان نهاد. اما طوس، پسر عموی اسپهبد که از جانب او با ساز، مرکب، آلات و هدایا به استقبال سنباد رفته بود به خاطر بی حرمتی که در رفتار سنباد احساس می‏کرد او را کشت و آن چه را که از سنباد به همراه داشت برای اسپهبد به طبرستان آورد.
اسپهبد خورشید او را به خاطر این کارش سرزنش کرد و دشنام داد، لیکن خزاین و اموال سنباد و ابومسلم را به تصرف درآورد. جهوربن مرار هم که با پیروزی بر سنباد بر ری و اطراف آن مسلط شده بود، خبر فرار و قتل سنباد را با داستان خزاین و اموالی که به دست اسپهبد افتاده بود به خلیفه گزارش داد. خلیفه  در جواب برای او نوشت که آن مالها را از اسپهبد به جد مطالبه کند و آن چه را که به ابومسلم تعلق دارد با سر سنباد به درگاه خلافت ارسال نماید. با آن که اسپهبد
با تمام ناخرسندی‏اش، سر سنباد را که خلیفه خواسته بود به درگاهش فرستاد ، اما در همان زمان مقدمات شورش را آماده می ساخت .
لشکر خلیفه که سرداران آن
چون ابوالخصیب مرزوق، روح بن حاتم مهلبی، و خازم بن خزیمه تمیمی بودند و  خود را برای تسخیر ولایت آماده می‏کردند، به راهنمایی عمر بن العلاء قصابی از اهل ری که در ماجرای قیام سنباد نیز با گردآوری یک دسته جنگجو کوشیده بود تا خود را هوا خواه خلیفه و مدافع اسلام نشان دهد، لشکر دشمن را به داخل شهر راه گشود. پس از آن آمل تسخیر شد.اسپهبد خورشید که غافلگیر شده بود به کوهستان پناه برد. در حدود رویان در قلعه‏ای به نام طاق که مدخلی غار مانند داشت و دسترسی به آن غیر ممکن بود با خانواده و همراهان پناه گرفت. اما چون قلعه در محاصره قرار گرفت، اسپهبد برای گردآوری سپاه از راه کوهستان های لاریجان به نواحی گیل و دیلم رفت. در غیاب او، قلعه به تسخیر سپاه اعراب درآمد و زن و فرزندانش اسیر شدند. خلیفه و برخی از سران عرب دخترانش را به بردگی گرفتند.
پسرانش نیز مجبور به قبول اسلام شدند، و به خودش پیغام دادند که
اسلام بیاورد و حکومت تبرستان را بگیرد. اما اسپهبد، آواره و نومید، با خوردن زهر به زندگی خویش پایان داد .

 

 

اسحاق ترک

اسحاق پس از مرگ ابومسلم در فرارود قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود. لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد.

راوندیان

هنوز منصورخلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی به دست ایرانیان بنیاد نهاده شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره ای از افکار مزدک باور داشتند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت.

استاذسیس

استاذسیس یکی از متنفدین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسایی مهدی به ولایت عهد منصور سرپیچید. تبری و ابن اثیر می نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد آمدند. بر خراسان و مرو دست یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد