سخنان برگزیده بزرگان ، شاه کلید درهای بسته زندگیست . حکیم ارد بزرگ
شرف ، در آزادی و آزادگی است و این خواست و سخن همیشگی "ارد" بوده است . حکیم ارد بزرگ
داستان کوتاه همواره زیباست ، چرا که خواننده با شیره و جان اندیشه نویسنده روبروست . حکیم ارد بزرگ
زندگی ، میدان ادامه راه نادرست نیست ، هر گاه پی به ناراستی راه خود بردیم ، باید به سرچشمه پاکی روان خویش باز گردیم . حکیم ارد بزرگ
دوستان فراوان برای یک جوان ، نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است . حکیم ارد بزرگ
اگر آغاز زندگی ات ، با شادی و روز همراه بود ، در جست و جوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش ، و اگر آغازش رنج و سیاهی بود از امید در خود چراغی بیافروز ، که پگاه خوشبختی نزدیک است . حکیم ارد بزرگ
نوا زنده است یا مرده ؟ رنگ ها بخشی از پیکره ایی زنده اند یا مرده ؟ ! آذین بند و رخت چگونه؟ ، اگر به این پرسش ها خوب بنگریم ، خواهیم دید همه آنها دارای روان و نیرو هستند . یک آوای زیبا می تواند ، ما را از خود بی خود کند ، رنگی ویژه می تواند ، ما را آرامش دهد و یا به خشم آورد ، پدیده های بی جانی همچون نامه و جامه و … به هزار زبان با ما گفتگو می کنند ، همه آنها در حال سرودن آواز خوش دمادم زندگی هستند . حکیم ارد بزرگ
روان ، همواره تشنه پرواز و بالا بردن خواسته های آدمی است ، این سرشت خوب ، همان ریشه بالندگی آدمیست . حکیم ارد بزرگ
اگر دشمن خطرناکی داری ، بجای پنهان شدن ، بکوش همگان را از گرفتاری خویش ، با خبر و آگاه سازی . حکیم ارد بزرگ
کسی که خود را بزهکار می شمارد ، زندانبان وجود خویش است ، اگر او را از تنهایی به در نیاوریم ، هر روز خودش را شکنجه می کند . حکیم ارد بزرگ
روان شایستگان ، به پدید آورندگی و آفرینش گرایش دارد . حکیم ارد بزرگ
به خواب هایت دل مبند ، زندگی از آن هوشیاران و بیدارانی است ، که از تنهایی برون آمده و برای پیشرفت به هم پیوسته اند . حکیم ارد بزرگ
سیاستمدار بزرگ ، نبض رویدادهای آینده را در دست دارد و آنها را پیش بینی می کند . حکیم ارد بزرگ
اندیشه و سخن نامداران و اساطیر زاینده است ، یاد آنان برای فرزندان سرزمین خویش ، شادی و امید به ارمغان می آورد . حکیم ارد بزرگ
شکست ، بن بست نیست ، یک پیچ است بسوی پیروزی . حکیم ارد بزرگ
حکیم ارد بزرگ
سخنان و جملات حکیمانه
درباره حکیم ارد بزرگ
نگار
من دوش دعا کردم و باد آمینا
تا به شود آن دو چشم بادامینا
از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید
در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا
بنیانگزار اسماعیلیه ایران- حسن صباح از اهالی ری بود که با تدبیر و کوششی فراوان به کمک توده مردم شهری و کشاورزان پایه قدرت اسماعیلیان ایران را، با تصرف دژهایی مستحکم گذاشت. جنبش اسماعیلیان در ایران از طرفی علیه حکومت ترکان و از سوی دیگر ضد خلفای عباسی بود. حسن صباح و پیروان او چنان سازمان محکم و متینی بوجود آوردند که مدتی نزدیک به دو قرن در سرزمین ایران، به خصوص در رودبار الموت و قهستان پایداری کرد و حکومت های وقت را به وحشت انداخت. اسماعیلیان کلمه رفیق را برای اولین بار بین خود رواج دادند و رفتار آن ها نسبت به یکدیگر رفیقانه بود. در آغاز پایگاه حسن و یارانش کشاورزان و کسبه و پیشه وران شهری بودند. اسماعیلیان نیروی ضربتی ورزیده و متهوری بوجود آوردند که در رازداری و فداکاری کم مانند بود. اسماعیلیان را که رهبرانشان بیشتر دانشمند و پژشک و داروساز بودند، حشاشین خوانده اند که معنی داروسازان را می دهد. اما در غزب به نادرستس آنان را به خاطر کشتن تنی چند از دشمنان و مشابهت واژه، تروریست و به کار برندگان حشیش به معنی موادمخد گرفته ان که نادرست است. جنبش فکری و اجتماعی اسماعیلیان بر جنبش های دیگر درایران نیز تاثیر داشت و پیوند هایی بین آنان و قرمطیان وجود داشت.
دژهای اسماعیلیه بخصوص قلعه الموت در رودبار از مراکز پژوهشی وعلمی در دوران خود بود، زیرا اسماعیلیان معتقد به تفسیر و توجیه و تفکر و تعقل در احکام مذهبی بودند و پابند ظواهر اعمال مذهبی نمی شدند.یکی از جانشینان حسن به نام حسن بن محمد بن بزرگ امید با اعلام رسیدن قیامت کلیه وظایف شرعی را از میان برداشت. در سال 518 ه.ق. حسن صباح مرد و تا سال 653 ه.ق. که هلاکوخان مغول دژهای اسماعیلیه را درهم کوبید، جانشینان حسن در استحکامات خود صاحب قدرت بودند و شاهان سلجوقی و خوارزمی از آن ها حساب می بردند.
کشتار اسماعیلیان به دست مغول و به یاری شیعیان، کشتار قرمطیان به دست محمود غزنوی و به یاری خلیفه، نابودی و کشتار زندیقان و اخوان الصفا، این سرزمین را از هرگونه دژی برای مقاومت محروم کرده و زمینه را برای یورش دهشتبار دیگری به نام مغولان فراهم آورد.
چنین بود داستان دویست سال رزم و نبرد فکری و فرهنگی و اجتماعی ایرانیان برای آزادی.
دویست سال، در سیاهترین روزگار، در دوران شکست و نومیدی، در شبان سیاه وتار این میهن به خون نشسته، هزاران هزار انسان، شهر به شهر و کوچه به کوچه، ایستادند. نوشتند. سرودند. خواندند. رزمیدند. رقصیدند و عشق ورزیدند تا بار دیگر این سرزمین، دیار عشق باشد و دیار خرد باشد. دیار دانایی باشد و مردمی. تا این سرزمین را آزاد و آباد به فرزندان خویش بسپارند. مانیز....
درفشی که کاوه در نخستین داستان شاهنامه، برای آزادی، برافراشته بود، عمر درآخرین سوکنامه ی شاهنامه، در تیسفون بر خاک افکند. درفش آزادی را عیاران و دلاوران ایرانی بار دیگر بر شانه های فردوسی نهادند. این است داستان دویست سال رزم و پایداری و سرفرازی!
برخیزیم و درفش آزادی را از خاک برداریم.
برتراند راسل در کتاب قدرت می نویسد: قوانین علم حرکات جامعه به نظر من فقط برحسب اشکال گوناگون قدرت قابل تبیین است. برای کشف این قوانین لازم است که نخست اشکال قدرت را طبقهبندی کنیم، و سپس به مطالعه نمونههای تاریخی مهمی بپردازیم که نشان میدهند چگونه سازمانها و افراد بر زندگی مردمان تسلط یافتهاند.
پایان
پی نوشت: پیش از من بسیارانی، بس ارجمند، در همین زمینه کارها کرده اند،کارستان:مرتضا راوندی( تاریخ اجتماعی ایران)، عبدالحسین زرین کوب( دو قرن سکوت)،پتروشفسکی( اسلام در ایران)،علی میرفطروس( ملاحظاتی در تاریخ ایران) از این تبارند. دستشان مریزاد. من از آنان بسیار آموختم.
این نوشتاراما، گزیده ای است از رساله ای که طی سه سال در دیاری غریب تهیه دیدم و یاران بسیاری به من کمک کردند. آنان که درکتابخانه ی نظامی باکو و کتابخانه ی مرکزی کابل برای برداشتن یاداشت ها همواره یار من بودند. بخشی از آن نیز( قیام های ملی طبقاتی در ایران پس از تازیان) که پایان نامه دوره دکترای من بوده است، سی سال پیش درنشریه چیستا و در چند شماره به چاپ رسیده است. نام این رساله چنین است:از تازش تازیان تا دولت سامانیان.
در آن رساله ، نام و نشان تمام منابع آمده است و این جا مجال نبود و تنها نام نویسنده ونام کتاب آمد . همین جا سپاس گفته باشم بر زنده یاد سعیدی سیرجانی، فرزانه ای که همواره استاد من بود و در این راه چراغ من.
سبز باشید
http://www.mahmoodkavir.com/persian/index.php?option=content&task=view&id=204
در سال 159 هجری قمری هاشم ابن حکیم ) نقابدار خراسان که پزشک و دانشمند بود و برای شناخته نشدن به وسیله ی دشمن، نقابی از حریر سبز بر چهره می زد) در خراسان و فرارود علیه اشغال گران عرب قیام کرد. عقاید او از رواندیه سرچشمه می گرفت. توده های بزرگی از کشاورزان بدو پیوستند و مسلحانه علیه حکام عرب قیام کردند. مدت ها طول کشید تا خلفا توانستند در سال 169 ه . ق. این جنبش را سرکوب کنند. آن ها درفش و لباس سفید را در مقابل علم سیاه که علامت عباسیان بود بکار می بردند. پیروان المقنع روزگاری دراز در دو ولایت کش و نخشب باقی ماندند. این قیام که به تمام معنی قومی و ضد عربی بود سر آغاز پایان حکومت عرب در این منطقه و مایه رشد قیام های دیگری در ایرانست. ماه نخشب که به نام اوست نیز داستانی دلکش در ادب فارسی دارد. گویند که او چون دانش شیمی می دانست، کاسه ای جیوه در ته چاهی نهاده و ان را چون ماه به مردم می نمود.
شخصی به نام یوسف الپرم در خراسان قیام کرد. قیام او کمتر معروف و نیاز به پژوهش بیشتری دارد.
قیام بابک به سال 201 ه . ق . از شهر اردبیل آذربایجان آغاز و تبدیل به نهضتی وسیع و خلقی و ضد عرب شد. تعلیمات بابک دنباله تعلیمات راوندیان و المقنع و شامل بسیاری از عقاید اجتماعی مزدک است. خرم دینان که فرقه ای ضد اسلام و ضد عرب در بلاد غربی و شمال غربی ایران بودند، همواره در این مناطق علیه خلفا مقاومت می کردند. چون مرکز اولی آن ها دهی بنام خرم در منطقه اردبیل بود به خرمی معروف بودند. برخی نیز آنان را باورمندان به خرم، زنخدای بزرگ ایران باستان می دانند. جالب است که بسیاری از آنان را به محمره تبعید کردند و نام محمره از پرچم سرخ آنان اسن و سپس این شهر خرم شهر خوانده شد. بابک جانشین جاویدان بن سهل رهبر این فرقه گردید و مدت بیست سال با خلفا جنگید و منطقه وسیعی را به نام بلاد بابک متصرف شد. بابک و طرفداران او برای اولین بار درفش و جامه سرخ را بعنوان نمودار قیام بکار بردند. بابکیان مردمی دلیر و سرسخت بودند که با جنگ هائی شبیه به جنگ های چریکی امروزبهترین سرداران عرب را شکست دادند. سرانجام افشین سردار ترک نژاد ایرانی در دربار خلیفه با نیرنگ و فریب بابک را به چنگ آورد و جنبش را سرکوب نمود.
روز کشتن پهلوان ایرانی فرارسیده بود.او را به فیلی سوار کردند و در میان جمعیت چرخاندند تا به خیال خام خود بابک را تحقیر کنند. هر دودست بابک را قطع کردند اما بابک سخنی نگفت. به گفته ی خواجه نظام الملک توسی« هنگامی که یک دست وی را بریدند دست دیگرش را در خون خود زد و در روی خود مالید و روی خود را سرخ کرد و هنگامی که معتصم دلیل این عمل را از او پرسید،بابک گفت که شما هر دودست و پای مرا خواهید برید و گونه ی روی مردم از خون سرخ باشد،چون خون برود ،روی زرد باشد.من روی خویش از خون خود سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرو نشود نگویند که رویش از بیم زرد است». در پایان پس از این همه شکنجه،بابک را در بغدا به دار آویختند.
مازیارپسر قارن یکی از اسپهبدان تبرستان پیشوای فرقه ای از خرمیان بود که زمین ها را از زمینداران گرفته و بین کشاورزان تقسیم کرد. در سال 224 ه . ق. علیه خلفا قیام نمود و پس از چندی گرفتار و در شهر "سامره" مقتول گردید. در همین سال افشین که در سرکوب خرم دینان خدمت بزرگی به خلفای عباسی کرده بود، در زمان خلیفه العتصم زندانی و در سال 226 کشته شد. گویند افشین با مازیار روابط و قرارهای پنهانی برای سرنگون کردن حکومت خلفا در ایران داشت.
در شکست قیام های پس از اسلام که در بالا ذکرشد دو عامل مهم نقش اساسی داشت. یکی اینکه پس از نفوذ اسلام در بین مردم، سلاح فکری جنبش ها کهنه و زنگ زده و براساس عقاید و افکار دوران ساسانی بود، دیگر اینکه رهبران جنبش پس از رسیدن به قدرت در فکر بازگشت به دوران حکومت ساسانی بودند و توده های مردم را فراموش می نمودند و خود به اشرافیت می گراییدند و سرانجام تنها می ماندند.
در ماه شوال 225 ه.ق. قیام زنگیان آغاز و نزدیک 15 سال دوام یافت. هسته اصلی قیام را بردگان که به قشر وسیعی تبدیل شده بودند، تشکیل می داد. رهبر این قیام که دست کمی از قیام اسپارتاکوس ندارد،ابرکوهی است. او که در بندگان نیروی بزرگی می دید با دادن شعار آزادی، جنبش زنگیان را بوجود آورد و خود در بصره جای گرفت. این جنبش چنان نیرومند شد که چندین بار زنگیان انقلابی بزرگترین سرداران عرب را شکست دادند. "صاحب الزنج" رهبر قیام بر نواحی اهواز، شوش، دشت میشان و جی و جندی شاپور دست یافت . عاقبت خلیفه عباسی ـ الموفق- موفق به سرکوبی این جنبش گردید. در این جنبش نیز تغییر رویه رهبران که پس از پیروزی های اولی خود به گرد آوردن مال و شیوه خلیفه گری دست زدند، عامل مهم شکست بود.
ضعف دستگاه خلافت، نفوذ ایرانیان در این دستگاه، قیام های مردمی و پایداری ایرانیان مقدمه پدید آمدن حکومت های نیم مستقل و مستقل در ایران گردید که بطور خلاصه بدان ها اشاره می شود.
پس از دویست سال نبرد، از میان شعله های اتش قیام های مردمی، نخستین سلسله های آزاد ایرانی از میان عیاران و عاشقان آزادی و استقلال ایران یر برداشتند.
از روی کار امدن رویگران سیستانی تا برآمدن ترکان در ایران، یکی از شکوفاترین دوران تاریخ ایران است. دوران یک رستاخیز باشکوه علمی و فرهنگی و اجتماعی که در پناه آزادی و استقلال به دست آمد و با نام های تابناکی آذین بسته می شود. نام دانشمندان و هنرمندانی چون: رودکی، منوچهری. فردوسی. رازی. بیرونی. ابن سینا. راوندی.خیام
بنیانگزار این سلسله که اولین حکومت مستقل ایران، اما به ظاهر مطیع خلفا را تشکیل می داد، طاهربن حسین ازخاندانی ایرانی بود، که درقریه هوشنج واقع در ده فرسنگی هرات زندگی می کرد. طاهربه خدمت مامون فرزند هارون الرشید که از طرف مادر ایرانی بود و برسرخلافت با برادرش امین درجدال بود، درآمد و با استفاده ازاین جدال بنام پشتیبانی ازمامون که ازکودکی بین ایرانیان بزرگ شده بود، راه استقلال قسمتی ازایران را هموار کرد. طاهر با سرداری سپاه مامون در سال 198 یا 200 ه .ق. بغداد را تصرف کرد وامین را کشت. چون مامون به خلافت رسید،طاهرذوالیمنین را به حکومت خراسان فرستاد.
طاهر نیز در خراسان برای نخستین بار پرچم استقلال ایران را برافراشت.
طاهر در سال دویست هجری بغداد را فتح کرد و به دویست سال اشغال ایران پایان داد. دویست سال نبرد و ایستادگی برای آزادی و استقلال.
بنیان گزار اولین سلسله مستقل ایرانی، یعقوب عیاراست.. یعقوب پسر لیث رویگر که در جرگه عیاران بود و در جنگ امیر سیستان با خوارج به مقام سپهسالاری "درهم بن حسین" رسیده بود، امیرعرب را برانداخت و در سیستان حکومت خود را برقرار کرد و به عمار خارجی که در این منطقه به تاخت و تاز مشغول بود چنین پیغام داد:
"خوارجی که پیش از تو در سیستان بودند بر ضد خلفا قیام می کردند و به مردم سیستان کوچکترین آزاری نمی رساندند. یا مانند دوستان به دوستان ما پیوند و یا از اذیت سیستانیان دست بردارد". ) 259 ه.ق.(
یعقوب خراسان، گرگان، فارس و کرمان را به تصرف درآورد و در جهت غرب تا جندی شاپور پیشرفت. رفتار جوانمردانه یعقوب که از بین توده های مردم بر آمده بود او را محبوب عامه کرد و خلیفه المعتمد را به وحشت انداخت. صفاریان تا سال 394 ه.ق. گاه در قسمت بزرگی از ایران و گاه در جنوب در سیستان حکومت داشتند تا آنکه محمود غزنوی در سال 392 سلسله آن ها را برانداخت.
عیاری یا ایاری آن نظام عقیدتی و تشکیلاتی بسیار کهن ایرانی است که با عرفان کهن ایرانی همواره در پیوند بوده و از دیدگاه اجتماعی بسیار اهمیت دارد. عیاران که بیشتر پیشه ور بودند و در سرزمین های ستم زده در هر جای جهان به صورت گروه ها و دسته های جنگنده و چریکی بر اربابان و ستمگران یورش برده و اموال آنان را بین بینوایان پخش می کردند.
عیاران سیستانی آزادی و استقلال ایران را با ایستادگی و نبردی دلاوران به دست آوردند و پایه های یک رنسانس فرهنگی و ادبی و علمی را در ایران نهادند که در زمان سامانیان به بار نشست.
پیش ازهجوم اعراب از امیران فرارود بودند و بعد ازاسلام هر چه داشتند از دست دادند و به عیاری پرداختند. گویند از دودمان بهرام چوبین بوده اند. در دوران طاهرذوالیمنین به لشگریانش پیوستند و به حکومت شهرهایی ازفرارود رسیدند. رفته رفته زورمند شدند و با استقلال حکومت خود را در فرارودو سپس در خراسان مستقر کردند. سامانیان به باز آفرینی آداب و رسوم گذشته ایران و همچنین به ترویج زبان فارسی و پیشرفت فرهنگ ایرانی کمک بسیار کردند. آزادی نسبی مذهبی در منطقه حکومت آنان وجود داشت. آنان به خلفا باج ندادند و فقط به ظاهر نامی از خلیفه می بردند. رویهم رفته 128 سال حکومت کردند و کار آن ها در سال 395 بدست ترکان غزنوی پایان یافت. در دوران امیران آزاده ی سامانی، ایران در آستانه یک رستاخیز علمی و اجتماعی قرار گرفت. سلسله های آزاد و مستقلی چون صفاریان و یامانیان سبب گسترش آزادی، دانش، هنر شدند. دگرگونی بسیار در علم و فرهنگ و صنعت روی داد. بیرونی، ابن سینا، ابن حوقل، استخری، رازی در این دوران می زیستند. اما توفان ویرانگر ترکان و سپس مغولان که به یاری خلفا بر ایران تاختند، این رنسانس را در نیمه ی راه از نفس انداخته و به هلاکت رساند.
تبرستان تا زمان منصور دوانقی استقلال خود را حفظ کرد. اسپهبدان که از نجبای کهن ایرانی بودند براین ناحیه حکومت میکردند. در زمان منصور لشکرعرب ازاسپهبد خورشید اجازه گرفت تا ازراه کناره عازم خراسان شود، ولی هنگامیکه اعراب به تبرستان رسیدند ناجوانمردانه حکومت اسپهبدان را برانداختند و معلوم شد که قصد منصورتصرف تبرستان از راه خدعه و فریب بوده است.
پس از سقوط ساسانیان در حدود سال چهلم هجری رشته ای از خانواده گاوپاره در ولایت رستمدار استقلال محلی یافت. یکی از افراد این خانواده بنام، با دوسپان پسر "خورزاد" به اتفاق مازندرانیان اعراب را برانداختند. در دوران اسپهبد، عبدالله بن ونداد، امید حسن بن زید علوی در تبرستان علیه خلفا قیام کرد. عبدالله به او پیوست و به اتفاق تبرستان را از وجود اتباع خلفا مصفی کردند و تا قتل مازیاربن قارن این منطقه مستقل ماند. پس از قتل مازیار و تسلط مجدد خلفا، بار دیگر حسن بن زید از اعقاب امام حسن به طبرستان که از مرکز مقاومت ضد عرب بود آمد و پس از او در سال 270 ه.ق. محمدبن زید تمام تبرستان و مازندران را با کمک مردم از عمال خلفا پاک کرد. امیر اسماعیل سامانی بنام خلفا محمدبن زید را مغلوب کرد، ولی بار دیگر ناصر کبیر در گیلان قیام نمود و حکام سامانی را که بنام خلفا در تبرستان بودند براند. وفات او در سال 304 هجری قمری است. حکومت علویان از بهترین حکومت های کوچک و مستقل ایرانی است.
آل باوند از خانواده های قدیم ایرانی از سال 45 تا سال 750 ه.ق. در سه مرحله در جبال مازندران و یا در تمام آن حکومت کردند و ماموران خلفا را بیرون راندند. در سال 496 ه.ق. بر سلجوقیان شوریدندو پیروز شدند. این سلسه تا دوران حکومت چنگیزیان نیز پا برجا ماند.
دو سلسله به نام آل زیار که موسس آن مرداویچ زیاری است ) 319 ه.ق.( و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاسته اند نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت 128 سال حکومت راندند و چون خلفا در برابرشان چاره ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترام ظاهری بسنده کردند. این سلسله در سال 487 ه. ق. به دست سلجوقیان و درنتیجه ی اختلاف همیشگی که با آل زیار و سایرامرا ی محلی ایرانی داشتند، از میان رفتند.آنان کوشیدند تا فرهنگ ایران را از نو زنده کنند.
|
جنبش قرمطی، یکی از گستردهترین جنبشهای فکری ، سیاسی ، و ضد مذهبی و از پرتوانترین خیزشهای مردمی در ضدیت با خلافت عباسیان شمرده میشد. عبدالله حمدان قرمط، بینانگزار این جنبش، از مردم « بندر دیلم» در کناره خلیجفارس و از تربیت یافتگان سازمان اسماعیلی به شمار میرفت. عبدالله حمدان که در سالهای میانی قرن سوم هجری قمری در شهر کوفه میزیست، در میان مردم به پارسایی شهره بود و همه او را به خردمندی میستودند. وی به سبب مردمداری و بلند نامی در آزادگی و عدالتخواهی، همواره از سوی مردم و ستمکشیدگان، با جور دستگاه خلافت در می افتاد. مردم از شهرهای دور و نزدیک، به ویژه از شهرهای ایرانینشین میان رودان و سواحل خلیجفارس بر او گرد می آمدند. در قیام صاحبالزنج یا جنبش بردگان، وی ازکسانی بود که در شوراندن ستمدیدگان رنجبر بر بیدادگریهای حاکم، نقشی گسترده داشت. عبدالله قرمط تا به آخر سخت بر این باور استوار بود که سرانجام، مردم ایران قدرت را از عرب باز پس میگیرند. باز آوردن استقلال ایران و آزادی ایرانیان، همواره آرمان استوار همهی مبارزان ایرانی در تمامی جنبشهایی بود که به صورتهای مختلف باخلافت اموی و عباسی پیکار میکردند. عبدالله قرمط برای تحقق این آرمان بزرگ ملی و سیاسی ایرانیان، که یکی از اصول اساسی مبارزاتی جنبش وی بود، به تلاش برخاست . وی به سال (277 هجری قمری) ، یعنی حدود هفت سال پس از کشته شدن صاحبالزنج، در پیرامون شهر کوفه، مرکزی به نام « دارالهجره» بنا نهاد و به نام محمدبن اسماعیل، امام قایم منتظر اسماعیلی قرمطی، به دعوت و سازماندهی گروههای مبارز پرداخت. با آشکار شدن دعوت جدید از سوی عبدالله قرمط، در اندک زمان، مردمان بسیار، از سراسر میانرودان،بحرین و خوزستان به او پیوستند. از میان شاگردان و تربیت یافتگان عبدالله قرمط، داعیان بزرگی برخاستند که « عبدان» داماد و کاتب او و دو خاندان ایرانی « ذکرویه پسر مهرویه» و « ابوسعید حسن بهرام گناوهای» از همه مشهورترند. ذکرویه پسر مهرویه و پسران او « یحیی» و « حسین» ناشر افکار قرمطی در شمال غرب میانرودان و شام شدند و میان سالهای (289 تا 294 هجری قمری) رهبری چند قیام خونین را در آن سرزمین بر ضد دستگاه خلافت عباسیان برعهده داشتند. کار دعوت در سرزمین بحرین ،برعهده ابوسعید حسن بهرام گناوهای سپرده شده بود. با گروش انبوهی مردمان به دعوت قرمطی، به ویژه از میان ایرانیان که اکثریت جمعیت بحرین را تشکیل میدادند، ابوسعید در اولین سالهای دهه هشتاد از قرن سوم هجری قمری، توانست شهرهای هجر (گرا ـ هگر) و خط (پنیات اردشیر) را به تصرف درآورد و دست غارتگران دستگاه خلافت را از سرزمین بحرین کوتاه سازد. بدین ترتیب ابوسعید دولت ایرانیان قرمطی را در بحرین تاسیس کرد و شهر هجر را مرکز این دولت قرار داد. از این دوران به تدریج شهر هجر به « لحسا» و شهر خط به « قطیف» نام بردار گردید و تا امروز بحرین کرانهای با همین نام قرمطی خود خوانده میشود. دولت قرمطی بر سرزمین یمامه دست یافت دوسال بعد سرتاسر سواحل جنوبی خلیج فارس و سرزمین عمان به دولت قرمطی پیوست. ابوسعید در سال (301 هجری قمری) کشته شد و پسرش « ابوطاهر گناوهای» پیشوای قرمطیان گردید. دولت قرمطیان بحرین تا سال (349 هجری قمری) دوام داشت و تا برپا بود، دستگاه جورپیشهی خلفا، آن را به درستی خطری بزرگ برای خود میدانست. قرمطیان گونه ای حکومت شورایی و اشتراکی در سرزمین های خویش برقرار کردند که ناصرخسرو در سفرنامه ی خویش به آنان اشاره ها دارد.آنان به مکه تاخته و حجرالاسود را از جای درآورده و با خود به لحسا بردند. سالیان بسیار، خلیفه ی مسلمانان با ترس به آنان باج می داد.در همین هنگام بسیاری از پیروان آیین های کهن ایرانی و بی باوران به الله، به نام زندیق و ملحد و کافر ومرتد از دم تیغ خونبار مسلمانان گذشتند. جریان زندقه و دهری گری در این زمان یک جریان گسترده ی فکری بود که با سرکوب های خون بار از میان برداشته شد. زندیقان و دهریون و خرم دینان و سیمرغیان همه در راه بنیاد نهادن اندیش هایی نوین بر پایه فرهنگ کهن ایران باستان می کوشیدند. حماد عجرد، حماد راویه، علی بن یقطین،ابن ذر صیرفی، ابن مناذر،ابوشاکر ، ابو عیسا وراق، صالح عبدالقدوس و ابن راوندی از بزرگان زندقه در این دوران بودند. از اینان کتاب هایی چند از دستبرد روزگار بر جای مانده است. |
درتاریخ بخارا چنین آمده است:« وهربارکه اهل بخارا به ظاهر مسلمان شدندی، چون سپاهیان عرب باز گشتندی ردت آوردندی وکافر شدندی. وچون بار چهارم قتیبه حرب کردوشهر بگرفت برای آنکه مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند، کار برآنان سخت کرد، وفرمود تا همه مردمان شهر یک نیمهً از خانه های خویش را به اعراب دهند تا درآن بسر برند و در همه حال از احوال ایشان باخبر باشد وآن مردم از این راه به ضرورت مسلمان بمانند. بدین طریق احکام شریعت را به بخاراییان لازم گردانید ومسجدها بساخت وکفر گیران( زرتشتیان) از مردمان برداشت وفرمود که هرعرب درخانه او برکفرش شهادت دهدیا گواهی دهد که دراحکام شریعت تقصیری کرده است، عقوبت یابد.... ودر بیکند (نزدیک بخارا) خون ومال مردمان رابرعسکریان خود مباح گردانید وفرمود که شهر غارت کنند، وبدنبال این فرمان هرکه دربیکند اهل حرب بود کشته شد وهرکس که اهل حرب نبود به بردگی درآمد، چنانکه اندربیکند کس باقی نماند.»
مردم بخارا علیرغم صلح با مسلمانان، چندین بار پیمان شکستند. نتیجهی این پیمان شکنیها، فرمانی بود (صادره از سوی قتیبه والی اموی شهر) که براساس آن مردم شهر مؤظف به واگذاری نیمی از خانه هایشان به مسلمانان شدند. این فرمان، بر آن دسته از زردشتیان (به گفته نرشخی مغان و بزرگان بخارا) ثروتمندی که حاضر به زندگی در کنار مسلمانان نبودند، گران آمد. از اینرو در خارج از شهر بخارا شهری مختص خود بنا کردند. هفتصد منزل مسکونی و آتشکدههای چند که آثار این شهر تا زمان نرشخی باقی بود. سایرین، اما، یا توانایی مالی برای برپایی مسکن جدید را نداشتند و یا از پایگاه طبقاتی برجستهای که مانع اقدامات پیشگیرانه والی مسلمان شود برخوردار نبودند. در واقع، سیاست اسکان مسلمانان به منظور پیشگیری از عصیان و مرتدشدن اهالی بخارا و گسترش اسلام در میان آنان به اجرا درآمد با این حال نتیجه رضایتبخش نبود، پس از گذشت دو دهه و در زمان امارت اسد بن عبداللّه قسری، هنوز اکثریت اهالی بخارا، را اهل ذمه تشکیل میدادند. حضور زردشتیان در بخارا حتی تا روزگار ابوریحان بیرونی و نیز مشهودات وی از برگزاری مراسم زردشتی در آتشکدههای این شهر در طول سال خبر داده است. این گزارش در عین حال بیانگر تعداد قابل توجه زردشتیان در بخارا در روزگار ابوریحان است، چه شیوهی رایج مسلمانان آن بود که اماکن مذهبی اهل ذمه را جز به تعداد مورد نیاز باقی نگذاشته و بقیه را یا تبدیل به مسجد کرده و یا ویران مینمودند. سمعانی نیز از مسلمانشدن یک شخص زردشتی به نام الماخی و ساختن مسجدی توسط وی در بخارا خبر داده است
لشکرهای عربی درتمام سرزمینهای گشوده شده، ازهیچ گونه ستم وتجاوز دریغ نورزیدند. مسعودی می نویسد :«وقتی حَجّاج بن یوسف ثقفی درسال 95 هجری در 54 سالگی بمرد، شمارکسانی که وی درمدت بیست سال حکومت خود گردن زده بود، بجز آنهایی که درجنگهای کشته شده بودند، 120 هزار کس برآوردکردند. هنگام مرگ او پنجاه هزار مرد وسی هزار زن درزندانهای اوبودند که از آنها شانزده هزار زنبرهنه می بودند. زندانهای زنان ومردان یکی بود وهیچکدام از زندانها حفاظتی نداشتند وتا زندانیان را ازآفتاب تابستان ویا سرمای زمستان محفوظ دارند.
درتجارب السلف آمده است که« حجاج دستور داده بود که تا زندانیان رآب آمیخته با نمک وآهک دهند وبجای طعام، سرگین آمیخته با گمیز خر دهند.»
دوران شمشیرکشی قتیبه بن مسلم سردار حجاج بن یوسف، نه تنها از خونبار ترین دوره های تاریخ خراسان بلکه از دورانهای ننگین تاریخ همه ی جهان بود، زیراکه به سخن یک شاعر عرب که تبری درتاریخ خود آورده است وی از هرشهری که سوارانش درآن رفتند، جز گودالی وگورستانی برجای نگذاشت.
«اعراب فاتح اسیران جنگی را می کشتند وزنان وفرزندان شان را به بردگی می بردند، بطوری که بازارهای برده فروشان کوفه وبصره از حاصل غنایم قتیبه لبریز شده بود و درسراسر دوران خلافت اموی این وضع ادامه داشت.»
مسعودی می نویسد:«بسیارمیشد که کودکان مخالفان را دربرابردیدگان شان درآب جوش می انداختند ومی پختند وتن های خود آنان رابا تراشه ً تیز زخم میزدند وبرآنها سرکه ونمک می پاشیدند.»
درزین الاخبار آمده است: چون مردم روستایی از روستاهای ایران به مخالفی پناه میدادند، ماموران حجاج همه مردم آن روستا رامیکشتند وپس خودآن روستا را ویران میکردند.
در آثار الباقیه آمده است:قتیبه خوارزم را چنان غارت کردکه بعد ازآن این ناحیه هرگز رونق پیشین خود راباز نیافت. کتابهای کهن وآثار خطی خوارزم را نیز یکسره نابودکردتا مردم آن گذشته ی خود رااز یاد ببرند. علاوه براین قتیبه از خوارزم یکصد هزار اسیر آورد که همه را به بازارهای برده فروشان (بصره وکفه) فرستاد.
تبری می نویسد: چون اسیران را بیاوردند، قتیبه بگفت تا تخت وی را بیرون آوردند ومیان کسان جای گرفت وبگفت تا هزار کسازاسیران را پیش روی او بکشند وهزارکس راطرف راست اوبکشند وهزار کس راطرف چپ وی وهزارکس را پشت سروی.
قتیبه در سال 90هجری درتخارستان درجنگ با نیزک بادغیسی، دوازده هزارکس از مردم شورشی رابه دارآویخت، چنانکه چوبه های دار تاچهار فرسنگ ردیف شده بودند.
نبردهای ایرانیان با تازیان از این قرار بودند:
نبرد زنجیر٬ در ۴ فرسنگی بصره کنونی. اردشیر پسر شیرویه پادشاه ایران بود.
نبرد مذار٬ در محلی به نام مذار در حوالی بصره
نبرد ولجه٬ در محلی به نام ولجه در کنار فرات
نبرد الیس٬ خالد فاتح عرب جمع کثیری از ایرانیان را به اسارت گرفت و چون سوگند یاد کرده بود تا آنکه از خون ایرانیان نهری جاری نکند غذا نخورد دستور داد جمیع اسرا را گردن زدند تا سوگندش درست درآید. ۱۲ هجری
نبرد امغیشا٬ در ساحل غربی فرات
نبرد حیره
جنگ انبار
نبرد عین التمیر
نبرد نمارق
نبرد کسکر
نبرد پل در قس الناطف ۱۳ هجری
نبرد بویب ۱۳ هجری
فتح ابله٬ بصره کنونی
جنگ قادسیه ۱۴ یا ۱۶ هجری
جنگ برس
جنگ بابل
فتح شهر ویه اردشیر(بهرسیر)
جنگ جلولا ۱۶ هجری
فتح تکریت
فتح ماسبذان
جنگ قرقیسا
جنگهای متعدد سپهبد هرمزان با اعراب در خوزستان و اهواز و در آخر در شوشتر
فتح شوش
فتح جندی شاهپور ۱۷ و ۱۸ هجری
جنگ نهاوند٬ ۱۰۰ هزار ایرانی کشته شدند ۲۱ هجری
جنگ واجرود ۲۳ هجری
ایرانیان نخست به حمایت از جنبش های مردم عرب و مخالفان حکومت برخاستند. سپس از ناراضیان قلمروهای شکست خورده پشتیبانی کردند.
در گام بعدی جنبش های آزادی خواهی در ایران آغاز شد. قیام های مردمی دویست سال تمام ایران را در می نوردید و این آتش هرگز خاموش نشد.
جنبش ترجمه برای حفظ آثار ادبی و فرهنگی ایران از نابودی، جنبش شعوبیه برای راندن بیگانگان از ایران، جنبش های فرهنگی و ادبی که ابن مقفع و رودکی و سرانجام فردوسی از میان آن برخاست، شکل های دیگر ایستادگی ایرانیان بود. جنبش های فکری و آیینی چون: سیمرغیان، خرمدینان،قرمطیان، زندیقان و اسماعیلیان نیز در این روند نقش بسیار مهمی داشتند
نخستین گام ها:
ایرانیان از آغاز بروز اختلاف در امر خلافت برای از میان بردن حکومت عرب استفاده کردند، به عباسیان علیه حکومت اموی کمک نمودند و سپس به آل علی در برابر عباسیان پیوستند و به اشکال گوناگون دستگاه حکومتی عرب را متزلزل کردند. تا آن که قدرت آن ها را بکلی برانداختند. هنگامی که مختار بن ابوعبیده تقفی به خونخواهی حسین بن علی برخاست موالی یعنی ایرانیان مسلمان بدو پیوسته و ضربت سختی به خلافت اموی وارد کردند. از هشت هزار تن سپاهیان مختار کمتر ازیک دهم آن ها عرب و بقیه ایرانی بودند. قیام مختار بدست مصعب بن زبیر سرکوب شد.
ابن اشعت یکی از سرداران عرب بود که به کمک مردم کرمان و بر حجاج فرمانده خونخوارعرب بشورید، بصره و کوفه را تصرف کرد و کار او به کمک موالی بالا گرفت چنان که حجاج از عهده او برنیامد و بین او و ابن اشعت هشتاد جنگ اتفاق افتاد. سرانجام سپاه تازه ای از شام به مدد حجاج آمد و ابن اشعت شکست خورد. در این جنگ حجاج به درجه ای در کشتار و بی رحمی افراط کرد که حتی خلیفه اموی او را سرزنش نمود.
ابو لوء لوء اولین اسیرایرانی بود که نتوانست رفتار ناپسند و غیرانسانی اعراب را با کودکان و اسرای ایرانی تحمل کند و او که از جور مولای خود مغیّره به عمر شکایت برده و داد نستانده بود، عمر را با کاردی دو دمه از پای درآورد. ایرانیان ازاو شیعه ای ساختند و او را به شخصیتی تاریخی تبدیل کردند، اما در واقع او همچنان به مذهب اجداد خود باقی بود.
جنبش ضد عرب در ایران موجب شد که ایران پناهگاه مخالفان اموی گردد. خوارج در امر خلافت نظری دموکراتیک داشتند و به دسته های چندی تقسیم می شدند. مردمانی دلیر و بی باک، در امر مذهب سختگیر و با ایرانیان که بیشتر طرفدار مذهب تشیع بودند اختلاف نظر داشتند. ولی همین که در جزیره، کار بر آن ها سخت شد گروهی به ایران آمدند و به کمک مردم علیه خلفا قیام کردند و با سرسختی با آن ها جنگیدند. فقط صفاریان که ایرانی و طرفدار استقلال ایران بودند توانستند خارجیان را در جنوب ایران سرکوب کنند. از سرکردگان معروف خارجیان در سیستان حمزه و عمارخارجی هستند.
اسلام گرچه درغرب ایران به تندی و در میان موجی از خون و کشتار پیش رفت، اما در شرق با مقاومت بیشتری روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زردشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می کرند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و فرا رود را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهایی از حکومت عرب استفاده می کردند. خاندان علی وعباسی، که سودای خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می دیدندو مبلغان خود را پنهانی بدانجا می فرستادند. بدین ترتیب جبهه ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید. اینک پاره ای از این جنبش ها:
به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از پیرامون نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زردشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می کرد. می گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم تجاوز کند. برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارایی خود را در این راه صرف می کردند.
پیشوایان زردشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.
«به آفرید مغ اندر روستای خواف و بست نیشابور بیرون آمد. و این بهافرید از روستای زوزن بود و اندر میان مغان دعوی پیامبری کرد، و بسیار مردم را از ایشان مخالف کرد، و هفت نماز فریضه کرد و سوی آفتاب هرجای که باشد. از این نمازها یکی اندر توحید خدای عزّوجلّ. دو دیگر اندر آفریدن آسمان و زمین. وسوم اندر آفرینش جانوران و روزی های ایشان. و چهارم اندر مرگ. و پنجم اندر راستخیز و شمار. و ششم اندر بهشت و دوزخ. وهفتم اندر تحمید و سپاسداری بهشتیان. و گوشت مردار حرام کرد بر ایشان خوردن. و نکاح مادر و خواهر و خواهر زاده و برادرزاده حرام بود. و کابین زن را از چهارصد درم گذشتن حرام کرد و هفت یک بخواست از خواست های ایشان. و از دست رنجشان همچنین. و آن ملت بر مغان تباه کرد.
پس موبدان پیش ابومسلم آمدند، و از بهافرید شکایت کردند و گفتند: دین بر شما و بر ما تباه کرد. پس ابومسلم مر بهافرید را بگرفت و بر دار کرد. و قومی را که بدو بگرویده بودند بکشت».(زین الاخبار)
"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...."
این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او از جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که به برخی از آن ها اشاره می شود در پی داشت:
به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جهوربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام 70 روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند .
حدود دو ماه پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی، سنباد که از جرگه ی آتش پرستان نیشابور و از اهالی بویاباد و یا اهروانه (ی نیشابور) بود به خونخواهی او برخاست. از رویدادهای زندگی سنباد پیش از هنگامه های آشنایی وی با ابومسلم اطلاع جامعی در دست نیست. در روضة الصفا آمده است: «سنباد از جمله آتش پرستان نیشابور بود و فی الجمله مکنتی داشت و در آن روز که ابو مسلم از پیش امام به مرو رفت، او را دید و اثار دولت و اقبال در ناصیه ی او مشاهده کرد. او را به خانه برد و چند گاه شرایط ضیافت به جای آورده و از حال وی استفسار نمود. ابومسلم در کتمان امر خود کوشید. سنباد گفت که قصه ی خود با من بگوی و من مردی راز دار و امینم، افشای اسرار تو نخواهم کرد. ابو مسلم شمه ای از ما فی الضمیر خود را در میان نهاد. سنباد گفت مرا از طریق فراست چنان بخاطر می رسد که تو عالم را زیر و زبر کنی و بسیاری از اشراف عرب و اکابر عجم را به قتل برسانی و او از این امر مسرور و مستبشر گشت و سنباد را وداع نموده به نیشابور رفت».
فریدون گرایلی ،تاریخ نگار نیشابور، رویداد های زندگی سنباد را پس از دیدار او با ابو مسلم چنین نقل می کند: «پس از این واقعه و دیدار سند باد در سلک سر سپردگان ابومسلم در آمد و برادرش نیز جامه ی سیاه پوشید. ابومسلم دو هزار مرد در اختیار وی گذارد تا خانمان اعراب خراسان را براندازد. و سنباد که پسرش را اعراب به خواری پیش چشم وی کشته بودند و حتی برخی گفته اند که گوشت پسرش را به او خوراندند. هرگز این همه پستی و نامردمی را فراموش نکرد و به همین خاطر نیز به سیاه جامگان پیوست و به سپه سالاری نیز رسید. پس از مرگ ابو مسلم به سال 137 هجری سنباد قیام کرد. گرچه این نهضت هفتاد روزه کوتاه بود اما شورشی تند و بی پروا و کوبنده و خونین و هولناک به حساب می آمد ... سنباد اهل ری و طبرستان را دعوت کرد و به اتحاد و اتفاق ترغیب نمود. ایشان پذیرفتند. سپس به تصرف قزوین همت گماشت. اما حاکم قزوین وی را دستگیر کرد و به ری فرستاد و در ری سنباد بخشیده شد. اما باز طغیانگری آغاز کرد و سر به عصیان برداشت و به ری حمله برد و ابوعبدالله، والی آنجا را بکشت. گفته اند غنائم و ذخایر ابومسلم به دست وی افتاد که از شمار بیرون بود و صد هزار مرد بر وی گرد آمدند. از ری تا نیشابور را گرفت. چون شیعیان و خرمدینان و مزدکیان و سیاه جامگان و پاره ای از زردشتیان (مجوسان که آنها را وگوس ها و مغ ها گفته اند) با وی همدست و همداستان بودند. اهنگ برانداختن خلیفه و ویران کردن کعبه نمودند. قدرت روز افزون سنباد، خلیفه ی عباسی – منصور- را متوحش و هراسان کرد. بطوریکه خلیفه سرداری به نام جهور فرزند مرارعجلی با ده هزار مرد به دفع وی گماشت. سنباد در صحرای میان همدان و ری با وی روبرو شد. در این رزم حدود شصت هزار تن کشته شدند. و سنباد شکست خورد. و جمعی از یاران وی به هزیمت رفت و کودکان و زنان بسیاری نیز اسیر شدند. سنباد به طبرستان گریخت. و از سپهبد خورشید – شاهزاده ی آن- پناه و یاری خواست، اما در این راه به دست طوس که از کسان اسپهبد مذکور بود کشته شد. و سرش را به نزد خلیفه فرستادند».(نیشابور شهر فیروزه)
دکتر غلامحسین صدیقی به نقل از ترجمه ی بلعمی در خصوص پایان کار سنباد نوشته است:«سنباد شکسته شد و به ری باز آمد به هزیمت، و از ری به گرگان شد و اسپهبد گرگان هرمز بن الفرخان (صحیح ونداد، هرمز بن الفرخان، ولی اسپهبد تبرستان درین سال تا سال 142 خورشید نام داشت) او را بگرفت و بکشت به فرمان منصور». وی همچنین از محل قتل سنباد به نقل از تاریخ طبری آورده است «قتل سنباد در بین طبرستان و کومش واقع شد».
اما جهور که به منظور سرکوب شورش سنباد از جانب خلیفه مأمور شده بود، خود تحت تاثیر افکار ایرانیان آزادیخواه و نیز به طمع خلافت، شورشی دیگر بر خلیفه را آغازید.
خورشید از سپهبدان تبرستان بود.
هنگام پیدایش دولت عباسیان، چون ابو مسلم از او خواست تا از پرداخت خراج به عامل اموی خودداری کند و در مقابل به دولت جدید اظهار بپیوندد، در قبول این دعوت، تردید نکرد.تا زمانی که ابو مسلم در زنده بود هیچ برخوردی با اعراب برایش پیش نیامد. بعد از ابو مسلم هم وقتی سنباد مجوس در نیشابور و ری به خونخواهی سردار سیاه جامگان اعلام قیام کرد، اسپهبد با او سازشی داشت. از این رو، سنباد پیش از درگیری با سپاه خلیفه، قسمتی از خزاین و اموال خود و خزینه ی ابومسلم را به تبرستان نزد وی فرستاد، و خودش در مقابله با سپاه خلیفه، که جهوربن مرار عجلی، رهبری آن را داشت در صحرای بین ری و هموان شکست خورده و فراری شد . گویند آمار کشته شدگان سپاهش به حدی بود که تا سال 300 استخوانهای کشته شدگان در آن مکان باقی مانده بود. سنباد خود از اسپهبد خورشید پناه خواست و به این ترتیب روی به طبرستان نهاد. اما طوس، پسر عموی اسپهبد که از جانب او با ساز، مرکب، آلات و هدایا به استقبال سنباد رفته بود به خاطر بی حرمتی که در رفتار سنباد احساس میکرد او را کشت و آن چه را که از سنباد به همراه داشت برای اسپهبد به طبرستان آورد.
اسپهبد خورشید او را به خاطر این کارش سرزنش کرد و دشنام داد، لیکن خزاین و اموال سنباد و ابومسلم را به تصرف درآورد. جهوربن مرار هم که با پیروزی بر سنباد بر ری و اطراف آن مسلط شده بود، خبر فرار و قتل سنباد را با داستان خزاین و اموالی که به دست اسپهبد افتاده بود به خلیفه گزارش داد. خلیفه در جواب برای او نوشت که آن مالها را از اسپهبد به جد مطالبه کند و آن چه را که به ابومسلم تعلق دارد با سر سنباد به درگاه خلافت ارسال نماید. با آن که اسپهبد با تمام ناخرسندیاش، سر سنباد را که خلیفه خواسته بود به درگاهش فرستاد ، اما در همان زمان مقدمات شورش را آماده می ساخت .
لشکر خلیفه که سرداران آن چون ابوالخصیب مرزوق، روح بن حاتم مهلبی، و خازم بن خزیمه تمیمی بودند و خود را برای تسخیر ولایت آماده میکردند، به راهنمایی عمر بن العلاء قصابی از اهل ری که در ماجرای قیام سنباد نیز با گردآوری یک دسته جنگجو کوشیده بود تا خود را هوا خواه خلیفه و مدافع اسلام نشان دهد، لشکر دشمن را به داخل شهر راه گشود. پس از آن آمل تسخیر شد.اسپهبد خورشید که غافلگیر شده بود به کوهستان پناه برد. در حدود رویان در قلعهای به نام طاق که مدخلی غار مانند داشت و دسترسی به آن غیر ممکن بود با خانواده و همراهان پناه گرفت. اما چون قلعه در محاصره قرار گرفت، اسپهبد برای گردآوری سپاه از راه کوهستان های لاریجان به نواحی گیل و دیلم رفت. در غیاب او، قلعه به تسخیر سپاه اعراب درآمد و زن و فرزندانش اسیر شدند. خلیفه و برخی از سران عرب دخترانش را به بردگی گرفتند.
پسرانش نیز مجبور به قبول اسلام شدند، و به خودش پیغام دادند که اسلام بیاورد و حکومت تبرستان را بگیرد. اما اسپهبد، آواره و نومید، با خوردن زهر به زندگی خویش پایان داد .
اسحاق پس از مرگ ابومسلم در فرارود قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود. لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد.
هنوز منصورخلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی به دست ایرانیان بنیاد نهاده شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره ای از افکار مزدک باور داشتند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت.
استاذسیس یکی از متنفدین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسایی مهدی به ولایت عهد منصور سرپیچید. تبری و ابن اثیر می نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد آمدند. بر خراسان و مرو دست یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید.
شاهنشاهى ایران به سبب کشمکش هاى دراز مدت با روم، دچار ناتوانی بسیار شده و درگیری های داخلی بر سر قدرت،جامعه طبقاتى بى رحم، دخالت های موبدان در کار دولت و سختگیری های آنان، نبود امنیت و آرامش در جامعه، خیانت سرداران و توطئه ها ی دولتی،سقوط ارزش های اخلاقی ، آزمندیهای حکام و فرمانروایان ، فساد و اختلاف موبدان و روحانیان، سبب شد تا بزرگترین دولت سیاسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. تمدن و فرهنگی باشکوه به سبب آمیزش دین با سیاست، به سبب نفوذ بی حد موبدان، فساد سران دولت و سرکوب آزادی ها به تند بادی در هم فرو ریخت. فراموش نکنیم یرکوب و کشترا دگراندیشانی چون مانویان و مزدکیان را. فراموش نکنیم که ساسانیان با کودتایی دینی به اشتقرار حکومتی دینی پرداختند. از سوی دیگرتازیان علاوه بر تشکیل یک واحد متشکل نظامى با بهره گیرى از اتحاد اعراب بیابانگرد، فرماندهى تازه نفس و پرقدرت ، شعارهای نو و برابری طلبانه ، همراهی ناراضیان، زمینه ی آماده در سرزمین های پیرامونی، به سرعت در حال گسترش بودند. از سوی دیگر این نکته را باید توجه داشت که هر چند سده یک بار که تمدن و فرهنگی به اوج خود می رسد، اقوام و قبایل وحشی به آن هجوم آورده و ریشه اش را می سوزانند. این نکته در تاریخ بیشتر کشورهای جهان به آشکار دیده می شود. نگاه کنید به یورش تازیان. یورش ترکان. یورش مغولان و.....
جنگ زنجیر
ابوبکر که پس از پیامبر به خلافت رسید در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ میلادى زمان را براى نبرد با ایران آماده دید. وى سردار بزرگ عرب «خالد بن ولید» را به سوی ایران فرستاد.
خالد در حرکت خود به سوی ایران ابتدا در جنوب بصره بانیروهای هرمز، سردار ایرانى درگیر شد و در نبردى تن به تن وى را کشت .تازیان نیز سپاه وى را از بین بردند. تازیان در درگیرى دیگرى، سپاه کمکى ایران به سردارى «قارن» را نیز در هم کوبیدند و جنگ سلاسل یا زنجیر سبب نخستین برترىتازیان برایران شد. در سلاسل بار دیگر تاریخ تکرار شد. بیابانگردانی نیمه وحشی به یاری یک ایده و رهبری جمع گرایانه بر تمدنی باشکوه اما ستمکارانه پیروزی یافتند.
تازیان در «ولجا» نیز (نزدیک مصب دجله و فرات) شکستى دیگر نصیب سپاه ایران کردند. خالد عهد کرده بود که تا هزار نفر را به هلاکت نرسانده باشد ، دست به غذا نبرد. وی هنگامی اقدام به خوردن غذا کرد که مرادش برآورده شده بود.
جنگ اولیس
نخستین برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اولیس» درنزدیکى فرات روى داد. سپاهیان ایران در این نبرد به شدت در برابر نیروهاى خالد مقاومت کردند تا آنجا که خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آن ها سرخ کند و پس از پیروزى نیز سر صدها اسیر را برید.
خالد سپس پیشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزدیکى بابل،جنوب میاندورود را از دست ایران خارج کرد. اما سپس به دستور ابوبکر براى دخالت در نبرد اعراب و روم، جنگ با ایران را کنار گذاشت.
در همین زمان یزدگردسوم آخرین پادشاه ساسانى براى پایان دادن به پیشروى تازیان رستم فرخزاد را مأمور سرکوبى دشمنان کرد. رستم که سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظیم گردآورد .عمر که از عزم ایرانیان براىنبرد با خبر شده بود در مدینه بر منبر رفت و از مردم کمک خواست و ابوعبیده بن ثقفى را با لشکرى بزرگ به سمت ایران فرستاد.
جنگ پل
«مثنا» سردار عرب که جانشین خالد شده بود پس از چند نبرد با ایرانیان به دلیل کمی نیرو مجبور به عقب نشینى و منتظر نیروهاى مدینه شد. پس از رسیدن ابوعبیده، سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادویه سردار ایرانى رفتند.
در این جنگ جادویه از سى فیل جنگى استفاده کرد و نبردى سخت درگرفت که ابوعبیده در آن کشته شد و تنها پایدارى «مثنا» سبب شد تا لشکر عرب از هم نپاشد. اعراب سراسیمه به اولیس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقیب آنهاچشم پوشید.
نبرد بوایب
به دستور عمر سردارى سپاه به مثنا سپرده شد و اعراب پس ازرسیدن نیروهاى کمکى در رمضان سال ۱۳ هجرى (۶۳۴ میلادى) با نیروهاى ایرانى در نزدیکى کوفه در محلى به نام بوایب نبردى سخت را آغاز کردند. مردان مهرویه سردار ایرانى در جنگ کشته شد و مثنا نیز زخمى کارى برداشت وچند هفته بعد درگذشت. اما در نهایت ایران شکست خورد.
نبرد قادسیه
در ۶۳۶ میلادى برابر با ۱۴ هجرى رستم فرخزاد وسعدبن ابى وقاص سرداری نبرد را به دست داشتند. سربازان تازی از بهترین جنگاوران عرب وسربازان شامى بود که از نبرد با روم پیروزمندانه بازگشته بودند.
سپاه دو طرف در قادسیه (در ۳۰ کیلومترى کوفه ) در برابر هم صف آرایى کردند. در این جنگ که از نبردهاى بزرگ تاریخ به شمار مى آید در ابتدا فیلان ایرانى سواران عرب را وادار به عقب نشینى کردند، اما پس ازآن تیراندازان عرب فیلان را از سر راه برداشتند. با ورود نیروهاى امدادى سورى به صف اعراب، قدرت آنها زیاد شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ایران را شکست دادند. تلفات ایران۱۰ هزار نفر و تلفات اعراب ۲ هزار نفر یاد شده است.
اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نیز سپاه ایران نتواند استراحت کند و از سویی زخمى شدن فیلهاى ایرانى نیز آرایش اردوى ایران را بر هم زد.
در روز چهارم آنچه که شکست قطعى را نصیب ایران کرد برخاستن توفان خاک به سمت نیروى ایران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از این سپاه ایران از هم پاشید و درفش کاویانى به دست اعراب افتاد. دراین نبرد هزاران سرباز ایرانى نیز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگین ایران موجب برترى نظامى اعراب در میانرودان شد.مردمان ستمدیده از ساسانیان، ترس زده از برابر تازیان بی رحم و غارتگر گریختند تا در جایی دیگر برابر آنان بایستند.
نبرد مداین
عمر سعد دو ماه بعد به دروازه پایتخت ساسانیان رسید. تیسفون با گنجهاى بزرگش برابرتازیان بود. سربازان عرب اکنون به حدود ۶۰ هزارنفر افزایش پیدا کرده بود. تا این زمان ایرانیان مقاومت کرده بودند اما چون پایدارى و سرسختى اعراب بیشتر بود ، سرانجام در هر نبردی پیروز مى شدند . یزدگرد هراسان از این توفان و خیانت های پیرامونیان، تیسفون را بدون مبارزه رها کرد. جانشین او فرخ هرمز برادر رستم نیز پس ازچند نبرد در بیرون دژ ، این شهر افسانه اى را به تازیان واگذار کرد و گریخت. خیانت و گریز، با همه ی جانفشانی های مردمان، راه را بر تازیان گشود..
شگفتا تاریخ:
ز ایران از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بار دیگر و ده ها بار دیگر این بیت ها را بخوانیم و به روزگار خویش بنگریم! تکراری تلخ و سیاه!
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش، نه کوشش نه کام
همه چاره و تنبل و ساز دام
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی شود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
در یورش تازیان به همدان، مردم به سختی جنگیدند و در برابر اعراب مسلمان مقاومت کردند.به نوشته تبری : « جنگ و مقاومت مردم همدان در عظمت همانند جنگ نهاوند بود .... و از پارسیان چندان کشته شد که بشمار نبود»
در شوشتر ؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند . چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند ... پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اسلام در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند.( الفتوح – تذکره شوشتر سید عبدالله شوشتری )
پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند.اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان که کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختند پس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بیرون از مجهولان . (کامل ابن اثیر)
در زمان علی نیز مردم "استخر" بار دیگر سر به شورش گذاشتند و این بار" عبدالله ابن عباس" به فرمان علی شورش توده ها را در خون فرو نشاند. (فارسنامه)
در برابر تازیان،مردم فارس و کرمان نیز قیام کردند و عمال علی را از شهر بیرون کردند. علی برای خاموش کردن مردم" زیاد بن ابیه" را بسوی فارس و کرمان فرستاد. (مروج الذهب.)
مردم شهر " ری " بارها علیه والیان شورش کردند. عمر و عثمان مجبور شدند چندین بار به ری لشکر کشی کرده و شورش مردم را سرکوب کنند. (فتوح البلدان)
در زمان علی هم مردم " ری " سر به طغیان گذاشته و از پرداخت خراج خود داری کردند و در خراج آن دیار کسری پدید آمد. علی "ابو موسی " را با لشکری فراوان به سر کوب شورش مردم ری فرستاد. (فتوح البلدان)
به نوشته ی تبری: « عبدالله بن عتبان(سردار عرب) در قم هر چهار پایی که یافت – از شتر و گوسفند – که عدد آن خدا می دانست، همه را جمع کرد و آنرا غنیمت کرد».
در حمله اعراب به ری مردم این شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند. «مغیرة» (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. تبری درباره پایداری مردم می نویسد: « مردم جنگیدند و پایمردی کردند .... و چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نِی شماره کردند و غنیمتی که خدا در ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود ....
به نوشته البلدان: در اخبار آل محمد آمده است که: ری نفرین شده است زیرا که اهل ری از پذیرش حق سرباز زدند.»
در زمان عمر مردم آذر بایجان چندین بار سر به شورش گذاشتند و با سپاهیان عرب بسختی جنگیدند. در زمان عثمان هم شورش های متعددی در آذربایجان روی داد. (فتوح البلدان )قیام دلاورانه ی بابک خرمدین و سرخ جامگان خرمدین از افتخارات تاریخ انسانی است. خرمدینان بیش از بیست سال آرامش را از خلیفگان گرفتند.
مردم خراسان نیز که با تازیانه و شمشیر، قبول اسلام کرده بودند پس از چندی مرتد شدند و در زمان عثمان سر بشورش گذاشتند. به فرمان خلیفه "عبدالله بن عامر" و "سعید بن عاص" بسوی خراسان تاختند تا بار دوم "گرگان" و "طبرستان" و "تمیشه" را فتح نمایند. (مجمل التواریخ و القصص )
« یزید بن مهلب ازخراسان به خلیفه هشام نوشت: درمازندران آنقدراسیر گرفته ام که اگرآنها رابه ردیف کنم، یکسرآن نزد تو درشام وسردیگرش نزد من درطبرستان خواهدماند.» او در طبرستان اسیران راتا دو فرسخ در دوسوی جاده ها به دار آویخت. وبه خلیفه گزارش داد: «چندان غنایم ازگرگان برداشتم که قطار شتران حامل آنها از اینجا به شام رسد.»
در حمله به نیشابور ؛ مردم امان خواستند که موافقت شد ؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند ؛ به قتل و غارت مردم پرداختند ؛ بطوریکه آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند . (الفتوح)
مردم سیستان نیز قیام کرده و حاکم عرب آنجا را از شهر بیرون کردند.( فتوح البلدان)
در حمله به سیستان مردم شهر، مقاومت بسیار و اعراب خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع بن زیاد(سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومتِ آنها، دستور داد:
و هم از آن کشتگان، تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَر شُد و برآن نشست و اسلام در سیستان متمکن(جای گیر) شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار درهم به امیرالمومنین دهند با هزار وصیف(غلام بچه) و ....
درحمله به سیستان درسال 30 هجری، ربیع بن زیاد، چنان از پایداری مردم به خشم آمد که دستور دادتا صدری بساختند از اجساد کشته گان، وهم ازنعش مردگان تکیه گاهی درست کردند، و وی برشد وبرآن بنشست وبا مرزبان سیستان، ایران بن رستم آزادخو به مذاکره پرداخت. وچون مرزبان سیستان چشمش به ربیع افتاد وصدراو از کشته گان دید، روبه همراهان نمود وگفت:« میگوینداهریمن به روز فرادید نیاید، اینک فرادید آمد که اندرین هیچ شک نیست...» وبا مرزبان سیستان در بدل دومیلیون درهم وهزار برده وصیف، با هزار جام زرین صلح کرد. درسال 60 هجری، درروزگار معاویه، عبیدالله بن ابی بکره حکمران سیستان از فرمانروای کابل وزابل (که زنبیل یا رتبیل نامیده میشد) یک میلیون درهم حق الصلح گرفت. وچندی بعد حکمران دیگر اموی، عبدالله بن امیه درسال 74 هجری، دربست از زنبیل یک میلیون درهم گرفت .بنابرتاریخ سیستان، چون کار بررتبیل تنگ گشت، یک خروارزر هدیه فرستاد وبا دوهزار هزار درهم صلح کرد، درحالی که عبدالله بن امیه خاص برای خود سیصدهزار درهم از او گرفته بود.
قیام های حمزه پسر آذرک شاری در سیستان نیز اهمیت بسیار دارد.
سیستان که مرکز پهلوانی و فرهنگ ایران باستان بود، به پایگاه خوارج و عیاران در مبارزه با تازیان بدل گشت و سرانجام شسپور آزادی بر بام سیستان به خروش درآمد و دلاوران عیار سیستانی آزادی را به ایران باز گرداندند.
در سال 28 هجری مردم فارس بر "عبیدالله بن معمر" شوریدند و او را کشتند و سپاهیان مسلمان را شکست دادند. مردم دارابگر هم علم طغیان برداشتند. (کامل )
در حمله به «شاپور» نیز، مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بطوریکه عبیدالله بسختی مجروح شد و آنچنان که به هنگام مرگ، وصیت کرد تا به خونخواهی او، ساعتی مردم شاپور را قتل عام کنند، سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند (تبری).
مردم تبرستان نیز سالهای طولانی در برابر اعراب مقاومت کردند.در زمان عثمان اعراب برای فتح تبرستان کوشیدند و "سعید ابن عاص" بجنگ مردم رفت. امام حسن و امام حسین نیز در این جنگ همراه "سعید بن عاص" بودند. (فتوح البلدان)
در حمله ی اعراب به گرگان ؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند ؛ بطوریکه سردار عرب( سعید بن عاص ) از وحشت ؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت ؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند ؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید ؛ بجز یک تن ؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت : « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم ! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود . ( طبری .تاریخ کامل )
مردم گرگان در زمان "سلیمان بن عبدالملک اموی" سر به طغیان برداشتند و عامل خلیفه را کشتند. "یزید بن مهلب" برای سر کوبی مردم بسوی گرگان شتافت."یزیدبن مهلب" در گرگان سوگند خورد که با خون عجم آسیاب بگرداند و گندم آرد کرده و بخورد. (فتوح البلدان)
مردم گرگان در زمان عثمان بار دیگر شورش کردند و از دادن خراج و جزیه خودداری کردند (تبری . جلدپنجم). در زمان سلیمان بن عبدالملک اموی نیز مردم گرگان شورش کردند و عامل خلیفه را کشتند.یزید بن مهلب نیز در سال 99 هجری با یکصد و بیست هزار سپاه بسوی گرگان شتافت و به نوشته ی تبری چهل هزار تن از مردم گرگان را بقتل رساند. چند سال بعد قحطبه بن شبیب نیز قریب سی هزار تن از مردم گرگان را کشت.
گیلکان و دیلمان 250 سال در برابر هجوم تازیان مقاومت کردند. اعراب مسلمان این نواحی را"ثغر" می خواندند که یعنی: مرزی که ولایات اهل کفر را از مسلمانان جدا می سازد.
مردم گیلان و تبرستان و دیلمستان سالها در برابر هجوم سپاهیان اسلام پایداری و مقاومت کردند و در حقیقت، اعراب مسلمان هیچگاه نتوانستند گیلان و تبرستان و دیلمستان را تصرف نمایند. در زمان عثمان اعراب برای فتح تبرستان تلاش بسیار کردند و سعید بن عاص بدستور عثمان بسوی تبرستان روانه شد. در این هجوم امام حسن و امام حسین(فرزندان حضرت علی) نیز با سعید بن عاص همراه بودند. اما اعراب هیچگاه نتوانستند حاکمیت خود را بر نواحی تبرستان برقرار نمایند( اسلام شناسی – علی میرفطروس).
ابن فقیه همدانی می نویسد:در زمان حجاج ابن یوسف ثقفی خونخوار که دشمن خونخوار ایرانیان وشیعیان بود نبردهای سخت وخونینی بین مردم گیلان و سپاهیان خلیفه روی داد که تعداد بسیاری از دو طرف کشته شدند و شکست های سختی بر سپاه خلیفه افتاد دو طرف که از ادامه این نبردهای خونین به ستوه امده بودند تصمیم به مذاکره گرفتند و دیلمیان سفیران خود را برای گفتگو به بغداد فرستادند در این هنگام حجاج برای ترساندن گیلکان (دیلمیان) نقشه ای را که با کمک اگاهان به سرزمین دیلمان وگیلان کشیده بود را پیش اورد وگفت یا تسلیم شوید ویا جزیه بپردازید ویا به کمک این نقشه بر سرزمینتان چیره خواهم شد وان را تصرف خواهم کرد
فرستادگان دیلمیان گفتند ای حجاج در این نقشه نشانی از سواران ما نیست وچون بدانجا درایی انان را نیز خواهی دید
به دنبال این موضوع نبرد دوباره شروع شد وحجاج این بار پسرش را به جنگ دیلمیان فرستاد که سپاه بزرگ او نیز به سرنوشت سپاهیان پیشین دچار شدند وپس از چند ماه نبرد با دادن تلفات سنگین ناچار به عقب نشینی شدند
همچنین حجاج دستور داد تا بین کوفه وقزوین برجهای بسیار بلند ساختند و هر گاه که قزوین مورد تازش واقع شد روزها با فرستادن دود به اسمان وشب ها با روشن کردن اتش به کوفه خبر داده شود تا سپاه برای دفع دیلمیان ارسال گردد هر چند که این تدبیر نیز چاره گشا نبود ودیلمیان همواره به پادگانهای اعراب در قزوین یورش میبردند
سالها بعد مرد اویج دیلمی سردار دلاور گیلان نیز که از این خطه بر خاسته بود سعی کرد تا سلسله ساسانیان را از نو زنده کند و اداب ورسوم ایرانی را از نو زنده کند در این راستا خود جشن های کهن وبزرگ ایرانی را ترتیب میداد ودر انها شرکت می کرد هر چند که به دست نامردمان به نامردی کشته شد
شورش دیگری در چالوس رویان روی داد و عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه رسیدگی به شکایات مردم ؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبید ند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد ... و املاک مردم را بزور می بردند ..( تاریخ طبرستان. تاریخ رویان ؛ اولیاء الله آملی)
سمرقند
شورشهای پی در پی مردم سمرقند،تازیان را به اجرای سیاستکوچ دادن اعراب مسلمان به این شهر، به منظور مهار عصیان سمرقندیان و گسترش اسلام در میان آنان واداشت. تلاشهای ابن فتیبه سردار معروف مسلمان در این زمینه مشهور است. با این همه بخشی از اهالی سمرقند تا سالیان دراز پس از فتح این شهر توسط مسلمانان، همچنان بر کیش زردشت باقی ماندند. به نوشته ی استخری: در سمرقند بازاری به نام سرطاق وجود دارد که رودخانهای در زیر آن جاری است و آبادترین منطقه شهر میباشد. دکانهای زیادی برای حفظ جوی وقف کردهاند که توسط زردشتیان در طول سال نگهداریمیشود و زردشتیان محافظ نهر از پرداخت جزیه معاف بودند. این کشاورزان زردشتی، سنت حراست از رودخانه را که در تأمین معاش منطقه نقش اساسی داشتند طی قرون متوالی حفظ کردند.